ماجراهای جاسم در روز عید قربان
صبح شده بود. خروس خانه مثل همیشه صدایش بلندتر از پنکه ی اتاق جاسم بود. برای همین از خواب بلند می شود و اولین کاری که می کند سراغ لباس های نو خودش می رود! آخه شبش خواب دیده بود جنگ شده و لباس های نوش به غارت رفته .. !
وقتی مطمئن می شود جایشان امن است ، خیالش راحت می شود. می رود نماز صبح می خواند و مشغول آماده شدن برای نماز عید.
بعد از پوشیدن لباس های نو و ریختن یک گالن عطر و ادکلن راهش را به مسجد کج می کند. او در راه مسجد فکر می کند که دیگه بزرگ شده و اون روزهای عیدی گرفتنش تموم شده! به شدت با این مسئله کلنجار می رود و فکرش را بدجور مشغول می کند که امکان دارد حالا هم عیدی بگیرد؟!
به مسجد و نماز عید می رسد. می بیند همه ی مسجد پر شده از دمپایی نو ! لباس نو ! مد موی نو ! عطر ! ادکلن ! و روحیه ی نو !
جاسم ، علی را می بیند که دارد دست نماز می گیرد برای نماز آماده شود. از او می پرسد ” خونه تون چی درست کردین؟! “
علی جواب میده که ” هریسه و مچبوس درست کردن و یک عالمه آجیل و مخلفاتش”
دل جاسم شاد می شود که همچین دوستی دارد! که در راه پر پیچ و خم کوچه های روستا تنهاش نمیذاره!
خطبه و نماز تمام می شود و همه این روز رو تبریک می گویند. جاسم به این بخش علاقه ی بسیار فراوانی دارد. روبوسی و آغوش و .. جزء علاقه مندی های جاسم است.
جاسم از مسجد بیرون می آید و به خانه ی خودشان و بعد به خانه عمو و عمه و خاله ها سر می زند تا عید رو به تک تک آنها تبریک بگوید. ولی تلاش او برای عیدی گرفتن بی نتیجه می ماند!
مات و حیران بر می گردد!
دوستانش دسته جمعی در کوچه و خیابان های روستا شروع به گشتن می کنند. همه ی مردان روستا به یک خانه ای که سفره ی چند خانه ی دیگر را جمع کرده می روند و آنجا دور یک سفره جمع می شوند.
این سکانس هم جالب است.
بعد از تمام شدن چرخ زدن روستا ، جاسم تصمیم می گیرد به خانه ی دوستش علی برود.
آنها با هم به خانه ی علی می روند. جاسم به خانواده ی علی عید را تبریک می گوید و می شیند برایشان هریسه و مچبوس بیاورند. جاسم بیکار نمی نشیند! به ابراهیم و حسین و احمد هم زنگ می زند باهم خوش بگذرانند.
دوستان هم سر میرسند .. بعد از خانه ی علی به خانه ی دیگر دوستان هم سر میزنند.
خانه ی عموی جاسم میوه ی بسته بندی شده می دادند. ولی جاسم بعد از تمام شدنش می رسد. تا سناریوی بد شانسی های جاسم تکمیل شود. او همچنین به خانه ی عمه ی خود در روستای همسایه ی محلشان سر می زند. تا نگویند فلان جاسم بی معرفت است و به بابایش نیامده! او آنجا بستنی مخصوص آن روستا می خورد ولی روی مبل نمی نشیند!
شب شده بود و جاسم تقریبا همه ی خانه های روستا و فک و فامیل را گشته و خسته و پنچر و روغن سوزونده و بنزین تموم کرده در خانه دراز کشیده است ! او دیگر نای بلند شدن ندارد به خط پایان روز عید رسیده است.
بازتاب از سایت
نظرات (12)
سهیلی
| #
معلومه عید خیلی بهت خوش گذشته برادر. حالا این جاسم نکنه…. خودت بودی
به هر حال نوشته ی متین و باحالی و بود. موفق باشید.
جاسم کسیه که بین همه ی مردم بود و با اونا عید کرد. مث همه هم بهش خوش گذشت هم ضد حال خورد. اینجا درموردش نوشتم. من؟!
پاسخ
ناصری خواه
| #
سلام
مراسم قشنگیه.صمیمیت رو خیلی خوب نشون میده.بازم خدا را شکر که این سنتهای قشنگ هنوزم تو بندو وجود داره .
سلام. آره جای شکرش باقیه هنوز این سنتها رو داریم. انشا الله همیشه باشه – ممنون از حضورتون
پاسخ
4danas
| #
عید بر همه ی بندویی ها مبارک
پاسخ
مرجان دریا
| #
درود..
زیبا نوشته ای..
امیدوارم این سنت ها حفظ شود…
سلام. ممنون از شما و نظرتون.. انشا الله کسانی باشند حفظش کنند.
پاسخ
ناصری خواه
| #
سلام
اگه دوست دارید خواص خرفه را بدونید تشریف بیارین بخونید.
سلام. انشا الله میام.
پاسخ
آیدان
| #
😆 …جالب بود
ممنون از حضورت
پاسخ
فرزان اسدی(ابوحنانه)
| #
درود
عجب بد شانس بود جاسم در گرفتن عیدی!
امیدوارم که این مراسم همیشه برقرار باشه
بدرود.
سلام آقای مهندس ..
آره ! آخرشم عیدی نگرفت..
پاسخ
بغض فلوت
| #
سلام. نکنه نامه ام در وبلاگ بزاری !!!!!!!!!!!!!(باز از تو می خواهم نامه در وبلاگ بزاری . باتشکر)
سلام رفیق! مدتیه اینترنت نداشتم!
پاسخ
shahab
| #
سلام
عیدتون مبارک
واقعا تصاویر قشنگیه
بویژه عکس سومی که نمایی از خانه سنتی هستش
انشاالله این سنتها و رسومها همیشه پایدار باشد
راستی عبدالصمد عکست کدومه؟
سلام دوست گرامی.. عیدشما هم مبارک. کل عام و انتم بالف خیر
راستش عکس خودم تو هیچ کدوم از تصاویر نیست!
پاسخ
...
| #
خیلی خیلی زیبا بووووووووووووود
سلام. خوش اومدید.
پاسخ
دخت درگهان
| #
سلام
تبریک می گم عکسا خیلی قشنگن داستانتون هم خیلی بامزه بود
پاسخ
ص خوشتیب
| #
وای اول صبحی دلم هوس هریسه روز عید کرد الان باید منتظر عیدبشم آه 😥 😕
پاسخ