ماجراهای جاسم در روز عید قربان

Bando . نوشته شده در دسته‌بندی نشده 276 نظرات 12

صبح شده بود. خروس خانه مثل همیشه صدایش بلندتر از پنکه ی اتاق جاسم بود. برای همین از خواب بلند می شود و اولین کاری که می کند سراغ لباس های نو خودش می رود! آخه شبش خواب دیده بود جنگ شده  و لباس های نوش به غارت رفته .. !

وقتی مطمئن می شود جایشان امن است ، خیالش راحت می شود. می رود نماز صبح می خواند و مشغول آماده شدن برای نماز عید.

بعد از پوشیدن لباس های نو و ریختن یک گالن عطر و ادکلن راهش را به مسجد کج می کند. او در راه مسجد فکر می کند که دیگه بزرگ شده و اون روزهای عیدی گرفتنش تموم شده!  به شدت با این مسئله کلنجار می رود و فکرش را بدجور مشغول می کند که امکان دارد حالا هم عیدی بگیرد؟!

به مسجد و نماز عید می رسد. می بیند همه ی مسجد پر شده از دمپایی نو ! لباس نو ! مد موی نو ! عطر ! ادکلن !  و روحیه ی نو !

جاسم ، علی را می بیند که دارد دست نماز می گیرد برای نماز آماده شود. از او می پرسد ” خونه تون چی درست کردین؟! “

علی جواب میده که ” هریسه و مچبوس درست کردن و یک عالمه آجیل و مخلفاتش”

دل جاسم شاد می شود که همچین دوستی دارد! که در راه پر پیچ و خم کوچه های روستا تنهاش نمیذاره!

خطبه و نماز تمام می شود و همه این روز رو تبریک می گویند. جاسم به این بخش علاقه ی بسیار فراوانی دارد. روبوسی و آغوش و .. جزء علاقه مندی های جاسم است.

جاسم از مسجد بیرون می آید و به خانه ی خودشان و بعد به خانه عمو و عمه و خاله ها سر می زند تا عید رو به تک تک آنها تبریک بگوید. ولی تلاش او برای عیدی گرفتن بی نتیجه می ماند!

مات و حیران بر می گردد!

دوستانش دسته جمعی در کوچه و خیابان های روستا شروع به گشتن می کنند. همه ی مردان روستا به یک خانه ای که سفره ی چند خانه ی دیگر را جمع کرده می روند و آنجا دور یک سفره جمع می شوند.

 این سکانس هم جالب است.

بعد از تمام شدن چرخ زدن روستا ، جاسم تصمیم می گیرد به خانه ی دوستش علی برود.

آنها با هم به خانه ی علی می روند.  جاسم به خانواده ی علی عید را تبریک می گوید و می شیند برایشان هریسه و مچبوس بیاورند. جاسم بیکار نمی نشیند! به ابراهیم و حسین و احمد هم زنگ می زند باهم خوش بگذرانند.

دوستان هم سر میرسند .. بعد از خانه ی علی به خانه ی دیگر دوستان هم سر میزنند.

خانه ی عموی جاسم میوه ی بسته بندی شده می دادند. ولی جاسم بعد از تمام شدنش می رسد. تا سناریوی بد شانسی های جاسم تکمیل شود. او همچنین به خانه ی عمه  ی خود در روستای همسایه ی محلشان سر می زند. تا نگویند فلان جاسم بی معرفت است و به بابایش نیامده! او آنجا بستنی مخصوص آن روستا می خورد ولی روی مبل نمی نشیند!

شب شده بود و جاسم تقریبا همه ی خانه های روستا و فک و فامیل را گشته و خسته و پنچر و روغن سوزونده و بنزین تموم کرده در خانه دراز کشیده است ! او دیگر نای بلند شدن ندارد به خط پایان روز عید رسیده است.

بازتاب از سایت

نظرات (12)

  • سهیلی

    |

    معلومه عید خیلی بهت خوش گذشته برادر. حالا این جاسم نکنه…. خودت بودی

    به هر حال نوشته ی متین و باحالی و بود. موفق باشید.


    جاسم کسیه که بین همه ی مردم بود و با اونا عید کرد. مث همه هم بهش خوش گذشت هم ضد حال خورد. اینجا درموردش نوشتم. من؟!

    پاسخ

  • ناصری خواه

    |

    سلام
    مراسم قشنگیه.صمیمیت رو خیلی خوب نشون میده.بازم خدا را شکر که این سنتهای قشنگ هنوزم تو بندو وجود داره .


    سلام. آره جای شکرش باقیه هنوز این سنتها رو داریم. انشا الله همیشه باشه – ممنون از حضورتون

    پاسخ

  • 4danas

    |

    عید بر همه ی بندویی ها مبارک

    پاسخ

  • مرجان دریا

    |

    درود..

    زیبا نوشته ای..

    امیدوارم این سنت ها حفظ شود…


    سلام. ممنون از شما و نظرتون.. انشا الله کسانی باشند حفظش کنند.

    پاسخ

  • ناصری خواه

    |

    سلام
    اگه دوست دارید خواص خرفه را بدونید تشریف بیارین بخونید.


    سلام. انشا الله میام.

    پاسخ

  • آیدان

    |

    😆 …جالب بود


    ممنون از حضورت

    پاسخ

  • فرزان اسدی(ابوحنانه)

    |

    درود
    عجب بد شانس بود جاسم در گرفتن عیدی!
    امیدوارم که این مراسم همیشه برقرار باشه
    بدرود.


    سلام آقای مهندس ..
    آره ! آخرشم عیدی نگرفت..

    پاسخ

  • بغض فلوت

    |

    سلام. نکنه نامه ام در وبلاگ بزاری !!!!!!!!!!!!!(باز از تو می خواهم نامه در وبلاگ بزاری . باتشکر)


    سلام رفیق! مدتیه اینترنت نداشتم!

    پاسخ

  • shahab

    |

    سلام
    عیدتون مبارک
    واقعا تصاویر قشنگیه
    بویژه عکس سومی که نمایی از خانه سنتی هستش
    انشاالله این سنتها و رسومها همیشه پایدار باشد
    راستی عبدالصمد عکست کدومه؟


    سلام دوست گرامی.. عیدشما هم مبارک. کل عام و انتم بالف خیر
    راستش عکس خودم تو هیچ کدوم از تصاویر نیست!

    پاسخ

  • ...

    |

    خیلی خیلی زیبا بووووووووووووود


    سلام. خوش اومدید.

    پاسخ

  • دخت درگهان

    |

    سلام
    تبریک می گم عکسا خیلی قشنگن داستانتون هم خیلی بامزه بود

    پاسخ

  • ص خوشتیب

    |

    وای اول صبحی دلم هوس هریسه روز عید کرد الان باید منتظر عیدبشم آه 😥 😕

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

روستای بندو در جنوب کشور و در استان بوشهر و هم مرز با استان هرمزگان واقع شده است. جمعیت این روستا بیش از 700 نفر می باشد که همه ی ساکنین آن به زبان عربی صحبت می کنند.
این سایت برای معرفی داشته های روستا و شهرستان عسلویه ، انتشار اخبار و فعالیت های جوانان این منطقه راه اندازی شده است.
از افتخارات سایت به کسب رتبه برتر در جشنواره ملی جوان ایرانی می توان اشاره کرد.