زیر آسمان این شهر
غروب یک روز پاییزی سرد سرد تابستان بود. من و خودم کنارهم بودیم! پنجره ها روبه تنهایی باز بود. مچاله ای از کل شهر را در یک نگاه میشد دید.. چند خانه که دیوار مشترک حیاطتشان تنها نشانی برای همسایگی شان بود!
بازتاب از سایت
نظرات (6)
اندیشه ورز برنا
| #
آفرین به شما جوان برومند و فعال
آفرین بر شما که جهانی فکر می کنید.
آفرین بر شما که درد ها را می گویید.
بوسه می زنم بر قلم توانایت
و سالهاست آن پدر دیگر با گرمای مستقیم آفتاب در ظهر یک روز تابستانی خو گرفته است!شبها با ستاره ها می آید خانه..
پاسخ
فیصل حمودی از بندو
| #
یادم میاد چند سال پیش وقتی دبستان بودیم روزی که از شرکت برامون کیف اوردن ما خوشحال بودیم گفتیم شرکتا اومدن منطقمون دیگه نونش روغنه! دل این دانش اموزان رو بدست اوردن چه قدر راحت بود
ای کاش ادامه میدادند هندونه بزرگتری زیر بغلمون میزاشتن
خوب حالا که خودشونو تو منطقمون تثبیت کردن دیگه احتیاجی به راضی کردن این مردم نیستن تا وقتی آتیش شرکت دود میکنه و اقتصاد ایران رو میسازه تا وقتی دولت بودجه کم نمیاره وقتی صدای این مردم به جایی نمیرسه چرا شرکت بیاد دوباره هزینه بکنه حتی کیف بخره
پاسخ
کنگانیان
| #
بسیار زیبا نوشته بودید آفرین
غروب یک روز پاییزی سرد سرد تابستان بود
پاسخ
یوسف بردبار
| #
سلام صمد جان واقعا خوب و زیبا و واقعی نوشتی امیدوارم روزی این درد دلهای ما که توسط تو بازگو میشه توسط اون رئیسها شنیده بشه و امید بر آن است که به حرفهای جوانان منطقه بیشتر توجه بشه .
در انتظار موعود ………
پاسخ
آرامش شب
| #
آفریییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین
زیبااااااااااااااااااااا بود
موفق باشی عزیزم
پاسخ
...
| #
مثل همیشه زیبا دردو به تصویر می کشی .. بقول دوستمون همنطور که توسط تو بازگو میشه توسط اون رئیسها شنیده بشه ..
تا خدا هست .. امید هست .. 🙂
دست گلتون درد نکنه .. ادامه بدین
پاسخ